گلدان ِ خآلی
روی صحنه زندگی از فرط " درد " رقص و پایکوبی خواهم کرد ،
یا عزرائیل٬ دردی که تسکن دهنده های زمینی دوا نیست ٬ را تو التیام باش !
درد دارم ؛
دردناک تر از بی خبری اش ، دردی سراغ ندارم ...
دلتنگ ِ دلتنگی هایی شده ام که دل ٬ تنگ ِ تو بود ،
در اوج ِ دلتنگی ها که میل به سقوط دارم ، جان و روح به او می سپارم ،
تا با نوازش ِ نگآهش ، خاکسترم بزداید .
خلاصه شده است تسکین ِ همه ی ِ دردهای ِ من ، در نگآه ِ جاودانش *:)
نظرات شما عزیزان:
پاسخ: خخخخخ بابا باید + باشم ، آقامون ارتشی ِ ارتشـــــی *:) خخخخخ